در ایام جوانی، در دانشگاه، همکلاسی ای داشتیم که گاه گاهی از پدرش می نالید. ماشینی داشتند که پدر حتی نمی گذاشت باد چرخ هایش به فرزند بخورد چه برسد به سوار شدن. با این که متمول بودند، به او پول نمی داد حال دل...
تلفن منزل زنگ می زند. شماره ی آی دی کالر را نگاه می کنم. گوشی را بر می دارم. صدایی نمی آید. قطع می کنم. ظاهرا اشتباه شده بود. روی مبل می نشینم و پرتاب می شوم به روزهایِ پاییزِ دورانِ نوجوانی ام. روزه حال دل...